Quantcast
Channel: ✿ لَـحظـہ هـآےِ تَـلخ وشـیریــטּ ✿
Viewing all 15 articles
Browse latest View live

داستان خلقت زن

$
0
0

از هنگامي كه خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز مي گذشت.

فرشته اي ظاهر شد و عرض كرد : چرا اين همه وقت صرف اين يكي مي فرماييد؟

خداوند پاسخ داد : دستور كار او را ديده اي ؟

او بايد كاملا” قابل شستشو باشد، اما پلاستيكي نباشد.

بايد دويست قطعه متحرك داشته باشد، كه همگي قابل جايگزيني باشند.

بايد بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شكر و غذاي شب مانده كار كند.

بايد دامني داشته باشد كه همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتي از جايش بلند شد ناپديد شود.

بوسه اي داشته باشد كه بتواند همه دردها را، از زانوي خراشيده گرفته تا قلب شكسته، درمان كند.

و شش جفت دست داشته باشد.

فرشته از شنيدن اين همه مبهوت شد…

گفت : شش جفت دست ؟ امكان ندارد ؟

خداوند پاسخ داد : فقط دست ها نيستند. مادرها بايد سه جفت چشم هم داشته باشند.

-اين ترتيب، اين مي شود يك الگوي متعارف براي آنها.

خداوند سري تكان داد و فرمود : بله.

يك جفت براي وقتي كه از بچه هايش مي پرسد كه چه كار مي كنيد

از پشت در بسته هم بتواند ببيندشان.

يك جفت بايد پشت سرش داشته باشد كه آنچه را لازم است بفهمد !!

و جفت سوم همين جا روي صورتش است كه وقتي به بچه خطاكارش نگاه كند،

بتواند بدون كلام به او بگويد او را مي فهمد و دوستش دارد.

فرشته سعي كرد جلوي خدا را بگيرد.

اين همه كار براي يك روز خيلي زياد است. باشد فردا تمامش بفرماييد .

خداوند فرمود : نمي شود !!

چيزي نمانده تا كار خلق اين مخلوقي را كه اين همه به من نزديك است، تمام كنم.

از اين پس مي تواند هنگام بيماري، خودش را درمان كند،

يك خانواده را با يك قرص نان سير كند و يك بچه پنج سال را وادار كند دوش بگيرد.

فرشته نزديك شد و به زن دست زد.

اما اي خداوند، او را خيلي نرم آفريدي .

بله نرم است، اما او را سخت هم آفريده ام.

تصورش را هم نمي تواني بكني كه تا چه حد مي تواند تحمل كند و زحمت بكشد .

فرشته پرسيد : فكر هم مي تواند بكند ؟

خداوند پاسخ داد : نه تنها فكر مي كند، بلكه قوه استدلال و مذاكره هم دارد .

آن گاه فرشته متوجه چيزي شد و به گونه زن دست زد.

اي واي، مثل اينكه اين نمونه نشتي دارد. به شما گفتم كه در اين يكي زيادي مواد مصرف كرده ايد.

خداوند مخالفت كرد : آن كه نشتي نيست، اشك است.

فرشته پرسيد : اشك ديگر چيست ؟

خداوند گفت : اشك وسيله اي است براي ابراز شادي، اندوه، درد، نا اميدي، تنهايي، سوگ و غرورش.

فرشته متاثر شد.

شما نابغه‌ايد اي خداوند، شما فكر همه چيز را كرده ايد، چون زن ها واقعا” حيرت انگيزند.

زن ها قدرتي دارند كه مردان را متحير مي كنند.

همواره بچه ها را به دندان مي كشند.

سختي ها را بهتر تحمل مي كنند.

بار زندگي را به دوش مي كشند،

ولي شادي، عشق و لذت به فضاي خانه مي پراكنند.

وقتي مي خواهند جيغ بزنند، با لبخند مي زنند.

وقتي مي خواهند گريه كنند، آواز مي خوانند.

وقتي خوشحالند گريه مي كنند.

و وقتي عصباني اند مي خندند.

براي آنچه باور دارند مي جنگند.

در مقابل بي عدالتي مي ايستند.

وقتي مطمئن اند راه حل ديگري وجود دارد، نه نمي پذيرند.

بدون كفش نو سر مي كنند، كه بچه هايشان كفش نو داشته باشند.

براي همراهي يك دوست مضطرب، با او به دكتر مي روند.

بدون قيد و شرط دوست مي دارند.

وقتي بچه هايشان به موفقيتي دست پيدا مي كنند گريه مي كنند

و و قتي دوستانشان پاداش مي گيرند، مي خندند.

در مرگ يك دوست، دل شان مي شكند.

در از دست دادن يكي از اعضاي خانواده اندوهگين مي شوند،

با اينحال وقتي مي بينند همه از پا افتاده اند، قوي، پابرجا مي مانند.

آنها مي رانند، مي پرند، راه مي روند، مي دوند كه نشانتان بدهند چه قدر برايشان مهم هستيد.

قلب زن است كه جهان را به چرخش در مي آورد

زن ها در هر اندازه و رنگ و شكلي موجودند مي دانند كه بغل كردن

و بوسيدن مي تواند هر دل شكسته اي را التيام بخشد

كار زن ها بيش از بچه به دنيا آوردن است،

آنها شادي و اميد به ارمغان مي آورند. آنها شفقت و فكر نو مي بخشند

زن ها چيزهاي زيادي براي گفتن و براي بخشيدن دارند

خداوند گفت : اين مخلوق عظيم فقط يك عيب دارد

فرشته پرسيد : چه عيبي ؟

خداوند گفت : قدر خودش را نمي داند . . .


وعده پادشاه

$
0
0

پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد

هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مى‌داد.

از او پرسید: آیا سردت نیست؟

نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.

پادشاه گفت:من الان داخل قصر مى‌روم و مى‌گویم

یکى از لباس‌هاى گرم مرا برایت بیاورند.

نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد.

اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده‌اش را فراموش کرد.

صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند

در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود:

اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى‌کردم

اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد . . .

هرگز زود قضاوت نکنیم

$
0
0

مرد مسنی به همراه پسر ۲۵ساله اش در قطار نشسته بود.در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودندقطار شروع به حرکت کرد. 

به محض شروع حرکت قطار پسر۲۵ که کنار پنجره نشسته بود پر از شوروهیجان شد.دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت ها حرکت میکنن.  مرد مسن با لبخند هیجان سرش را تحسین کرد.

کنار مرد جوان زوج جوانی نشسته بودند که حرف های پدرو پسر را میشنیدندو از  پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.

ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد:پدر نگاه کن دریاچه حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند.
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند.
باران شروع شد چند قطره روی دست مر جوان چکید.
او با لذن ان را لمس کرد و چشم هایش را بست و دوباره فریاد زد:پدر نگاه کن باران میبارد و اب روی من چکید..

زوج جوان دیگر طاقت نیاوردند و از مرد مسن پرسیدند:چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید؟ مرد مسن گفت:ما همین الان از بیمارستان برمیگردیم.امروز پسرمن برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند.

اگر دیوانه بودم...

$
0
0

 اگر دیوانه بودم چقدر همه چی زیبا بود. کسی به من کاری نداشت. اختلاس ها و بخور بخور های جامعه به من ارتباطی نداشت.
  اگر دیوانه بودم درد راننده تاکسی را نمی فهمیدم که با سینه خراب و سرفه های خسته در ترافیک شهر به خاطر هزاری بیشتر هی دنده عوض کند.
  من اگه دیوانه بودم از هوای آلوده شهرم چه می فهمیدم. من اگر دیوانه بودم اصلا درد ها را میدیدم؟
معنی خنده های تلخ را می فهمیدم ؟معنی متلک های عابران را درک میکردم؟
چه خوب که دیوانه ام عاقل بودن چه سخت است .اگر عاقل باشی باید معنی یارانه را درک کنی ، دهک اول و آخر کدام است؟بودجه سالیانه کجا رفت؟ و چرا وقت مردم در صف های طویل می گذرد؟
آه یادم افتاد من عاقلی بودم در این شهر دیوانگان
ترس از رسوا شدن اینگونه دیوانه ام کرد ولی دیوانگی هم عالمی دارد

دلم....

مچ گیری استاد !

$
0
0

چهار دانشجو كه به خودشان اعتماد كامل داشتند يك هفته قبل از امتحان پايان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر ديگر حسابي به خوشگذراني پرداختند. اما وقتي به شهر خود برگشتند متوجه شدند كه در مورد تاريخ امتحان اشتباه كرده اند و به جاي سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراين تصميم گرفتند استاد خود را پيدا كنند و علت جا ماندن از امتحان را براي او توضيح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر ديگري رفته بوديم كه در راه برگشت لاستيك خودرومان پنچر شد و از آنجايي كه زاپاس نداشتيم تا مدت زمان طولاني نتوانستيم كسي را گير بياوريم و از او كمك بگيريم، به همين دليل دوشنبه دير وقت به خانه رسيديم.»

استاد فكري كرد و پذيرفت كه آنها روز بعد بيايند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر يك ورقه امتحاني را داد و از آنها خواست كه شروع كنند....آنها به اولين مسأله نگاه كردند كه 5 نمره داشت. سوال خيلي آسان بود و به راحتي به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتيازي پشت ورقه پاسخ بدهند كه سوال اين بود: «كدام لاستيك پنچر شده بود؟»!!!

...

دفترچه مشق دخترک فقیر

$
0
0

    معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...
دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاهخ و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد ...بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم ...مادم مریضه ... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن ... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد ...اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه ... اونوقت ...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم ...
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم ...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد
 


Article 5

$
0
0

چه ادمای بی انصافی پیدا میشه این روزا

(مخاطب خاص)

Article 4

$
0
0

مــــَن . . .

ايـن روزها فقط ســـُكوتـ
ــ ميــكنم . . .

كـ
ــِنار مــے نشينم . . .

آرام ميــــ
ـــگيرم . . .

و يـ
ـَواش يـــَواش خودم را مــحــو ميكنــم . . .

از ذِهـ
ـטּ تو . . . از ذِهــטּ خودم . . .

اما تـ
ـو بـگو . . .

با دِلـَــــم . . . با دِلــــَت . . . چـــِه كـُنم ؟؟


Article 3

$
0
0
واقعیتی درباره ی پسران:

ممکن است تمام روز سر و گوششان بجنبد

اما قبل از خواب همیشه به دختری فکر میکنن

که واقعا دوسش دارن..


واقعیتی دربارهی دختران:

ممکن است تعداد زیادی طرفدار داشته باشن

اما قلبشان متعلق به یک نفر است

Article 2

$
0
0
مـ✖ـن . . .

 

دهـقـان فــداكـــِــِاری شـده ام . . .

 

که تـمـــِام وجــودشـ . . .

 

را بــه آتـــِش کـــشـــیـــده , روبـرویـت . . .

 

و تــو . . .

 

قــطــاری کـــه ...

 

چــشــم دیــدنــ  مــنرا نـدارد ...

 

                     ✖گآلـــرےِ دآفےِ✖
 
 

Article 1

$
0
0

مــژده کــه شـد مــاه مبارک پـدیـد      بـه عاصیان وعـده دعـوت رسید

آمــــدرمـــضان هست دعــا را اثری    دارد دل من شــورو نـــوای دگــری

مــابنــده عاصــی و گنـه کــار توایــم    ای داور و بـخشنده به ما کن نـظری


((ای سبک بال در دعای سحرت هرگز از یاد نبر من جامانده بسی محتاجم ))

 

Article 0

$
0
0
سلام دوستای گلم

میخواستم بگم من حدودا یه هفته نیستم شایدم بیشتر معلوم نیس

اخه حوصله اینجاروندارم حوصله هیچ جاو هیچ کسو ندارم

تا یه هفته شمارو به خدا میسپارم

نماز روزه هاتون قبول

Article 0

$
0
0
in veb tavasote nevisandeash hazf shod


Viewing all 15 articles
Browse latest View live




Latest Images